پرسش:
دختری هستم 17 ساله که عاشق معلمم شدم که خانم
هستن ومی دونه دوستش دارم ولی زیاد توجه نمی کنه ومن از این موضوع خیلی ناراحتم
وکمک می خوام.......
پاسخ:
با سلام
عشق از مفاهیم بسیار پیچیده است و از نظر
روانشناسی چندان امر مثبتی قلمداد نمیشود. آنچه که به ترویج و تشدید این مقوله
هزار تو دامن میزند ، تعریف و تمجیدهای بیحساب و کتابی است که از مفهوم عشق در
سریالها، فیلمها، رمانها، ترانهها، شعرها، حکایتهای تاریخی و... می شود .
انگیزه های درونی و عاطفی نیز به آن دامن می زند . این مسئله باعث گشته ماهیت
واقعی عشق در پس پرده خیالپردازیهای رمانتیک مغفول بماند . بسیاری از دختران و
پسران این مرز و بوم در وادی جانکاه آن گرفتار آیند.
قبل از ورود به بحث عشق
اجازه میخواهم نیم نگاهی به فرق بین دو مفهوم کلیدی وابستگی و دلبستگی
نماییم.
فرض کنید به میوهای مانند آناناس علاقمند هستید و به آن «دل بستهاید»
حال اگر روزها، ماهها و سالها به هر دلیلی از خوردن آن محروم بمانید، آیا در
زندگی عادی و روزمره شما اختلالی ایجاد خواهد شد ، آیا عملکرد روزانه شما رو به
کاستی میگذارد؟ مسلّماً نه. شما سالها از موضوع «دلبستگی» خود محروم میمانید ،
ولی همه امور زندگی شما بر وفق مراد است.
این نوع علاقه و تعلق را «دلبستگی»
میگویند ،حال اگر به جای دلبستگی به آناناس به آن «وابسته» بودید ، یک روز بدون
آناناس نمیتوانستید سر کنید. آدم وابسته به آناناس مثل فرد معتادی است که هر از
گاهی برای به حد طبیعی رساندن سطح عملکرد خود نیازمند مصرف مواد است، پس وابستگی
روانی نوعی اعتیاد است. وابستگی روانی به چیزی یا کسی باعث کاهش عملکرد در فرد
میگردد و به نوعی فرد را از زندگی روزانه و عادی خود خارج میسازد .فرد وابسته
روانی مثل فرد معتاد، دلش به موضوع وابستگی (مثل مواد مخدر یا محبت معشوق) خوش است
، در حالی که این وابستگی عقلاً و منطقاً امری به شدت نکوهیدهای است.
در اسلام
به شدت از وابستگی به غیر خدا پرهیز داده شده است . وابستگی روانی یا به تعبیری عشق
را این گونه تصویر کرده است که وقتی بندهای از خدا فاصله میگیرد، خداوند عشق غیر
خود را در این فاصله قرار میدهد.
اولیای خدا و ائمه معصومین به همسران و
فرزندان خود دل بسته بودند، ولی سر سوزنی به غیر خدا وابسته نبودند.
آن چه که در
زندگی هر فرد مؤمن در درجه اول اولویت قرار میگیرد، استقلال روانی ـ عاطفی است .
استقلال روانی-عاطفی سر منشأ بسیاری از تحولات مثبت است. استقلال روانی ـ عاطفی در
همه حوزههای عاطفی از قبیل پدر و مادر ،شوهر و فرزند و دوستان باید جاری باشد.
وابستگی به هر کسی چیزی جز فرسودگی روانی، اشتغالات ذهنی بیمورد، کاهش عملکرد،
افول معنوی، افت تحصیلی و شغلی، فرصتسوزیهای مکرر و... ندارد.
از نظر دیگر
باید دانست دختران یا پسرانی که به عشق افراطی می گرایند ( و به کاهش شدید عملکرد
دچار می شوند)به نوعی از چند اختلال عمده روانشناسی یعنی اضطراب وسواس و افسردگی
بیبهره نیستند، به عنوان مثال با نگاهی به درونیات خود متوجه خواهید شد که از
اضطراب نسبتاً بالایی رنج میبرید . اضطراب حتى به قبل عاشق شدن تان بر میگردد .
در گذشته نیز برای کاهش اضطراب خود به افراد پیرامونی خود پناه میبردید. پناهجویی
شما به نوعی در شما نهادینه شده و به آن به اصطلاح شرطی شدهاید، پس با هر اضطرابی
شما ناخودآگاه به دنبال فرد آرامشگری میگردید که این فرد معمولاً معشوق است . پس
در مکانیزم عشق اضطراب بالا نقش بهسزایی دارد و در درمان آن نیز کاهش اضطراب نقش
کلیدی دارد.
از سوی دیگر عشق به نوعی به نابودی عزت نفس فرد بازگشت میکند. کسی
که عزیز است ،هیچگاه خود را در مقابل فردی از همجنس خود حقیر و کوچک نمیکند. این
خانم معلم مثل میلیونها خانم دیگر دارای نقاط ضعف و قوت عمدهای است . به هیچ وجه
صلاحیت بت ،قبله یا خدا شدن برای شما ندارد. خضوع و خشوع فقط در مقابل عزیز مطلق
یعنی خداوند زیبنده است . هر نوع کوچک کردن بنده در نزد بنده دیگر مطرود است. فردی
که ارزشمندیاش درونی است، نه بیرونی، هیچ گاه به مقوله عشق گرفتار نمیآید. اگر من
از درون خود را ارزشمند بدانم ،چه نیازی دارم فرد بیرونی به ارزشگذاری من اقدام
نماید؟ تحقیر و تضعیف عاشق در برابر معشوق از نظر اسلام و روانشناسی محکوم است و
با مقوله مهم عزت نفس و اعتماد به نفس منافات دارد.
افراد عاشق معمولاً از
رگههایی از افسردگی رنج میبرند .به تعبیری از بیمعنایی و یکنواختی در زندگی به
ستوه آمدهاند. فرد افسرده میکوشد معنای جدیدی برای زندگی خود دست و پا کند. فرد
افسرده پس از مدتی معشوقش به تنها معنای زندگیاش مبدل میگردد و احساس میکند که
زندگی بدون معشوق فوقالعاده بیمعناست.
معنای زندگی به امور گذرا متغیر و
بیمبنا اطلاق نمیگردد، پس اگر به هر دلیلی فرد عاشق در رفع افسردگی بالینی یا غیر
بالینی خود بکوشد و کانون ارزشمندی خود را از بیرون و افراد بیرونی به درون خود
منتقل نماید ،به معنای واقعی زندگی دست مییابد. مقوله عشق روز به روز جای خود را
به دلبستگی صرف میسپارد . دلبستگی امری سالم و صد در صد خدایی است، ولی وابستگی
روانی امری صد در صد مرضی و غیر خدایی است . آنچه متأسفانه گرفتار شدید ، وابستگی
است.
از نظر روانشناسی خصوصیات افراد عاشق همپوشانی زیادی با خصوصیات افراد
وسواسی دارد . همان گونه که فرد وسواسی برای حصول آرامش به ده بار شستن دست خود در
روز عادت دارد ، فرد عاشق هم برای به دست آوردن آرامش خود نیازمند ملاقات نو به نو
و تجدید دیدار با فرد معشوق است. به این ترتیب عشق مرضی تحت عنوان رفتار وسواسی ـ
اجباری طبقهبندی میشود . بدیهی است وسواسی بودن جای هیچ تعریف و تمجیدی برای فرد
باقی نمیگذارد تا این جا مشخص میشود که سریالها فلیمها رمانها ترانهها و...
امری را میستایند که به نوعی اختلال روانی محسوب میگردد و باعث خارج شدن فرد عاشق
از گردونه زندگی سالم میگردد.
چرا انسان عاقل بهترین و سرنوشتسازترین لحظات
عمرش را صرف یک امر موهوم و بیمعنا کند؟ آیا سزاوار است که سرمایه عمرم را برای یک
فرد فوقالعاده معمولی تباه کنم؟ آیا زندگی عاشقانه امری متناقض نیست؟ چرا انسان
باید زندگی کند یا عشق جانکاه و طاقتفرسا و بیفرجام را سر لوحة گذران عمر خود
قرار دهد؟!
خواهرم..
باید بدانید مشکل شما در درون شماست . به اشتباه مشکل
درون خود را به امور بیرونی و بیمهریهای یک فرد فوقالعاده معمولی نسبت میدهید.
اگر بتوانید با کمک روانشناس مجرب و روانپزشک کارآزموده بر این سه اختلال خود
چیره آیید، شکی نیست معنای واقعی زندگی را که سراسر آرامش و طمأنینه است ، خواهید
چشید و گرنه باقی عمر نیز به بیهودگی خواهد گذشت.
این سؤال همواره از خود بپرسید
که تا کی میتوانم به این روند آسیبزا و خطرناک ادامه دهم: ده سال، بیست سال، سی
سال، تا پایان عمر؟! آیا این قدر بیارزش هستید تا به خاطر یک بنده بیمقدار، زندگی
طلایی خود را فنا سازید؟!
امیدواریم در آیندهای نزدیک از این سبک زندگی که به
نوعی مردگی محسوب میگردد ، دست بشویید . در باقی مانده عمر شریف تان مسیر
خداپسندانهای که در پرتو استقلال عاطفی روانی عزت نفس بالا، ارزشمندی درونی و....
محقق میگردد بپیمایید. آن روز زیاد دیر نیست، اگر خواهان آن باشید.