خراسان: دلم برایش می سوخت و دوست داشتم به او کمک کنم اما راضی نبودم که به این شکل با هم نامزد شویم و بدون هیچ تحقیقاتی به پسر دایی ام بله بگویم.
افسوس که پدر و مادرم عجله داشتند و می گفتند چون والدین علیرضا سال ها قبل در حادثه ای فوت کرده اند و او سرد و گرم روزگار را چشیده است می تواند مرد زندگی بشود. حتی مادرم نیز معتقد بود که علیرضا آدم بی کس و کاری است و ما می توانیم او را هر طور که دلمان می خواهد تربیت کنیم و به راه بیاوریم.
عروس جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: من چند بار قبل از مجلس عقدکنان از خانواده ام خواستم تا کمی حساس تر به مسئله ازدواجم توجه کنند و عجولانه و احساسی تصمیم نگیرند اما پدر و مادرم می گفتند: خیالت راحت باشد چرا که بچه های اقوام ما سالم و قابل اعتمادند و اهل هیچ کلک بازی نیستند. البته این را هم بگویم که خانواده ام برای ارث و میراث علیرضا نیز دندان گرد کرده بودند و نقشه ای در سر داشتند.
مراسم عقدکنان ما با شادی و خوشحالی میهمان ها برگزار شد و من به عقد علیرضا درآمدم اما پس از گذشت چند هفته متوجه حرکات و رفتار مشکوک او شدم. با اندکی دقت فهمیدم پسر دایی ام به کریستال اعتیاد دارد و کلاه بزرگی سرم رفته است.
با روشن شدن این واقعیت خیلی نگران شده بودم و موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم. آن ها هم ناراحت شدند و تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده علیرضا را ترک بدهند. اما ما با وجود گذشت ۷ ماه نه تنها نتیجه ای نگرفتیم بلکه روز به روز ناامیدتر شدیم.
متاسفانه در این مدت علیرضا چندین بار از منزل خواهران و برادرانم و همچنین خانه خودمان سرقت کرده است و از مدتی قبل با توجه به اصرار او برای رفت و آمد با یکی از دوستانش دریافتم که نقشه پلیدی در سر دارد و می خواهد با کمک همسر دوستش مرا به فساد اخلاقی بکشاند.
امروز نامزدم به بهانه عیادت از مادر بیمار یکی از دوستانش مرا به خانه ای برد که هیچ کس در آن جا نبود. او در آن جا زندانی ام کرد و رفت. من که خیلی ترسیده بودم شیشه پنجره را شکستم و خودم را به سختی نجات دادم. می خواهم طلاقم را بگیرم و امیدوارم هیچ دختر جوانی با سهل انگاری خانواده اش و دلسوزی های بی جا به چنین سرنوشتی دچار نشود.